یک نفر خودش را زد به ان راه گم شد!
مردی ساعتش کار نمی کرد ، رفت برایش کار پیدا کند.
رعد و برق
در یک روز بارانی، دونفر از کوهی بالا می رفتند که آسمان ناگهان رعد و برق زد. یکی از آن ها گفت: مثل اینکه دارند از ما عکس می گیرند.
سیب زمینی
معلم: احمد بگو ببینم سیب زمینی از کی پیدا شد؟
احمد: از زمانی که اولین سیب از درخت به زمین افتاد.
باز هم نمره تک
مادر: پسر!تو باز هم که نمره ی تک آورده ای. آخر من به تو چه بگم؟
پسر: مادر عزیز به من بگو {تکاور}
دلیل دزدی
قاضی : چرا از مغازه این مرد غذا دزدیدی؟
دزد : آقای قاضی ، خیلی گرسنه بودم.
قاضی : چرا پولها را برداشتی؟
دزد : برای اینکه پول غذاها را بدهم.
مردی برای خریدن چتر به چترفروشی رفت. فروشنده چترسوراخی به اوداد.خریداربه اوگفت: اینکه سوراخ است.فروشنده جواب داد:عیبی نداره.این طوری بهترمیتونی بفهمی که بارون بنداومده یانه!
اولی: برای چه کسی نامه می نویسی؟
دومی:برای علی.
اولی:مگرنشانی اوراداری؟
دومی:نه.برایش نوشتم که حتما نشانی خودش رابرایم بنویسد.